شش دهه از سخنرانی آتشین مائوتسه دون – “مغز متفکر” شماره یک چین – میگذرد: «انقلابیون مبارز! بزرگترین دشمن کشور تان را بشناسید: خوراکۀ شما و فرزندان تان را میدزدد و میگریزد». او در اوج برنامۀ “جهش بزرگ/ ۱۹۵۸” فرمان قتل عام گنجشکها را صادر کرد و افزون بر بسیج سرتاسری ارتش در برابر دشمن تازه، به همۀ باشندگان سرزمینش دستور داد تا به نشانۀ ادای رسالت سیاسی-اجتماعی هر جا گنجشک میبینند، نابودش سازند. آموزگاران کودکان و نوجوانان را در …
ادامه... »صبورالله سیاسنگ
باز آی و دل تنگ مرا
(نقدی بر کتاب: سیاست افغانستان، روایتی از درون- اثر دکتر سپنتا) بر کتاب دارای هزار برگ، نمیتوان و نباید کمتر از ۵۰۰ صفحه نقد نوشت؛ ولی برداشت خواننده – از هر پدیده نوشتاری – میتواند در یک سطر نیز فشرده شود. به دنبال تکههای زیرین، سطر کوتاهم را خواهم آورد. ۱) «روایتی از درون» در دو هفته هرگز نمیتوانست اینهمه زود به انبوه خوانندگان درونمرزی و برونمرزها برسد. کسی که کنار ماشین سکنر نشست و ۹۷۶ رویه – از …
ادامه... »گذاشتن کتاب و برداشتن رباب
با آنکه تاریخ تولد درمحمد روشن نیست، میتوان یکی از سالهای میان ۱۸۹۰ و ۱۸۹۵ را برای چشم گشودنش به جهان نشانی کرد؛ زیرا عبدالوهاب مددی در رسانههای لمر، فرهنگ خلق، هنر و نیز کتاب “سرگذشت موسیقی معاصر افغانستان” آن را ۱۸۹۲ و روشننگر در روزنامه انگلیسی کابل تایمز ۱۸۹۴ نگاشتهاند. مددی در مارچ ۱۹۸۰ از زبان خودش آوردهاست: «نامم دُرمحمد است، مشهور هستم به دُرَی لوگری از دهنو، باغ سلطان لوگر. پدرم پیشه سلمانی داشت و آدم سرشناس بود. …
ادامه... »سایهاش بر من چراغ
بسیاری از کتابهای بزرگ کهن در راست و چپ هر برگ، دو کناره نازک میلانی داشتند: یکی فرارونده و دیگری فروآینده. نویسندگانی که آنجاها کج کج مینوشتند و بیشتر به واگشایی گرههای واژگانی میپرداختند، نام زیبایی داشتند: “حاشیهنگار”. آنان را “حاشیهپرداز” نمیگفتند، زیرا حاشیهپردازی که استعاره “گریز از سوژه” بود، آهنگ خوشایند نداشت و ندارد. با آنکه حاشیهنگاری را هنوز خرده ارزشی هست، کفه زیانبارش بر پله سودمندی میچربد: خواننده را آسانگیر و آسایشگرا میگرداند، به بیان دیگر از کاوش …
ادامه... »روز آموزگار آفتابان باد
دکتور رضا براهنی هواخواهان فر اوان و بدخواهان دو چندان دارد. نقش شکوهنده او در زندگی من و تابش فروزنده وی بر هستی همگنانم به چه ماند؟ به چه ماند؟ به چه ماند؟ اگر مانند میداشت، میگفتم به چه ماند. هرگز نتوانستم چنانچه میخواستم از دکتور براهنی بیاموزم؛ ولی آموختم که چگونه باید به وقت و باور خوانندگانم ارج گذارم. آموختم که برای بیشتر خواندن و بهتر نوشتن چه کنم. آموختم که ارزش و اندازه دستاورد خود را با وزن …
ادامه... »روزن تازه برای تماشای فرهنگ افغانستان
Dr. Arley Loewen برگردان: سیاسنگ ماه گذشته (اکتوبر ۲۰۱۶) برای پیشبرد سیمینارهایی در هرات بودم. آنجا شگفتزده آگاهی جوان روشناندیشی از ادبیات امروز و دیروز شدم. هنگامی که از برخی داستانهای دکتور اکرم عثمان در گزینه “مردها ره قول اس” یاد میکردیم، خیلی فشرده گفت: “اکرم عثمان واقعاً فرهنگ مردم ما را میداند.” البته آشکارا چنین هست، ولی “واقعاً دانستن فرهنگ مردم”، ژرف اندیشیدن به آن و بازگویی/ بازآفرینی آن در داستانهای کوتاه نمایانگر توانمندی بیمانند است. اکرم عثمان ازین …
ادامه... »گراف قلب فرهنگ کابل
هنگامی که بیبی جان یا خاله جان پیهم افسانه میگفت، آنهایی که گرداگرد صندلی لم دادهبودند، جلغوزه میشکستند یا میوههای خشک دیگر به دهان میانداختند. داستان خوب را هر کس دوست دارد. زیادتر این [روایتها] افسانههای ننوشته بودند و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر راه میگشودند. نمیدانیم چه انبوهی از این داستانها در جریان ویرانگریها ناپدید شده و ته آوار یادگار جنگ و کشمکشهای خونین سالهای پسین فرش و فراموش گردیدهباشند. داستانهای گفتاری باید گردگیری شوند و …
ادامه... »تاریخنگاری در غبار تاریخ
اگر نگارنده “دوزخیان روی زمین” (فرانتس فانون: ۱۹۲۵–۱۹۶۱) و نویسنده “سراجالتواریخ” (فیض محمد کاتب: ۱۹۲۹–۱۸۶۲) سالهای زاده شدن و مردن شان را به یکدیگر میدادند و مثلاً فانون، شصتوسه سال پیشتر از روزی که به جهان آمدهبود، زاده میشد؛ شاید پژوهشگری، از سر کنجکاوی هم اگر شده، دستکم یک بار گمان میبرد که فانون بر کاتب سایه افگندهاست. اینک که تاریخ چنان نکرده، میتوان گفت هر گونه همانندی در سرشت و سرنوشت این دو تن نمیتواند چیزی برتر از تصادف …
ادامه... »