«آنکه با هیولا دست و پنجه نرم میکند باید بپاید که خود درین میانه هیولا نشود.» نیچه، فراسوی نیک و بد.
تردیدی نیست که قسمتی از طبیعت آدمی هیولایی است. آدمی موجودی است دو ترکیب؛ همزمان خوب و بد. جامعه نیز انعکاس فرد است؛ معجونی از خوبی و بدی. هیچ مدینه فاضلهای در این جهان به وجود نیامده است و گویی به وجود هم نخواهد آمد. چرا؟ چون طبیعت ما نمیگذارد که چنین شود. اگر مدینه فاضلهای قرار باشد تشکیل شود، تنها زمانی ممکن است که موانع آن از ساختار اخلاقی و فیزیکی انسان برداشته شود و آن هم انسانیتزدایی از انسان است. انسانی که خشم، شهوت، حرص، حسادت، کینه و … نداشته باشد، دیگر انسان نخواهد بود.
اما این بدان معنا نیست که طبیعت هیولایی را گرفته و طبیعت فرشتهای را رها کنیم. نیازهای تن فوری و پر قدرتاند و طفل آدمی چون به دنیا میآید جز حیوانیت (خوردن، سرپناه، لباس، سلامتی) به چیزی نیاز ندارد و چیزی دیگر نمیطلبد. بسیار شبها و روزها باید بر وی بگذرد تا این حیوان، به عقل برسد، وجدانش شکوفا شود و بنگرد که دیگران نیز دارای عقل و ارادهای چون وی هستند. یافتن بنیانهای اخلاق اجتماعی (مانند این اصل که: هرچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند) نیاز به تربیت و مهار غریزه است که تنها در فرایند زمان و شاید پس از تجربه ناکامیها و نامردمیها بدست میآید. شاید جامعه نیز چنین باشد؛ بسیار زمان باید بگذرد تا جامعه به بلوغ برسد. این زمان گاهی به آرامی سپری میشود و گاهی غوغای نزاع و جنگ، آن را به خطا سوق میدهد تا آن زمان که خسته و مجروح بر سر عقل آید.
همچون کشاکش درونی نوجوانی که میخواهد بلوغ را تجربه کند و کمال عقل خود را به پی بگیرد، جامعه نیز در فرایند تکامل درگیر تنش و تشنج میشود. آن دسته که بهتر میفهمند و طبیعت نفسانی سالمتر دارند، رویاروی آن دستهای قرار میگیرند که هنوز بر سر ارزشهای مخرّب و کهنه ایستادهاند و یا طبیعت هیولایی در وجودشان چیرهتر است. گاهی هم تنها طبیعتهای هیولایی به جان هم میافتند و تنها صدای هیولاها است که شنیده میشود. در چنین زمانی چنین به نظر میآید که جامعه همه هیولا نمیشود، اما صدای عاقلان و نیک اندیشان هم به گوش کسی نمیرسد.
عقل اگر در جان آدمی به شکوفایی رسید، به معنای مرگ طبیعت حیوانی و هیولایی نیست. خوی حیوانی مهار میشود، اما از بین نمیرود. چه بسا در مواقعی این خوی دوباره خود را نشان دهد. پس آدمی همیشه در معرض هیولا شدن است. یکی از آن مواقع زمانی است که آدمی میرود تا با هیولا بجنگد و او را در وجود دیگران رام نماید. در این هنگام او در خطر رنگ پذیری از دشمن خود است! آری آدمی نه تنها از دوست رنگ میگیرد که از دشمن هم. آدمی از دشمن خود بسیار چیزها یاد میگیرد؛ طریق رزم، سلاح و حتی بیرحمی و بداخلاقی. مبارز راه آدمیت و عقلانیت میرود تا هیولازدگان را نجات دهد، اما به مرور کینه در وی جان میگیرد و حس کشتن، جای آرمانِ اصلاح را میگیرد. چون دشمن وی از ابزاری کار میگیرد، طبیعتش او را ترغیب به تلافی میکند و چنین میشود که منطق تلافیجویی جای آرمان را میگیرد.
مهم حذف فرد و یا گروه نیست (که چنین اندیشهای فاقد ارزشی اخلاقی است)، بلکه مهم کنار گذاشتن یک اندیشه نادرست، آوردن اندیشهای تازه، اصلاح یک رفتار ناپسند و جایگزین کردن یک نظام فرسوده با نظامی مستحکم است. اگر در مقابل یک فکر یا گرایش از همان سلاحی استفاده شود که موجب نفرت بوده است، دیگر چه پیشرفتی حاصل شده است؟ اگر از تنفر حکمرانان باید گریخت، نباید آن را با تنفری دیگر جایگزین کرد؛ اگر با اندیشهای نادرست مقابله باید کرد، نمیتوان جزمیت دیگر را جایگزین آن کرد (و به همین دلیل است که میگوییم دموکراسی ایدئولوژی نیست)؛ اگر با استمرار قهرآمیز یک نظام اجتماعی یا سیاسی مخالفیم نمیتوان به اجبار دیگران را به پذیرش نظامی نو واداشت.
شاید این سوال مطرح شود که همیشه قدرت منطق و لطافتِ محبت کار ساز نیست و گاه رسیدن به هدف، زمانی چنان طولانی میطلبد که خودِ زمان قاتل نوآوری میشود. به نظر میرسد باید بین جنگ با هیولا و نپذیرفتن رنگ هیولا تفاوت گذاشت. آنچه عقل بدان حکم میکند این است که اسلحه باید برای زمان و موارد محدود باشد و نیروی زور باید همیشه به عنوان ابزاری استثنایی به کار گرفته شود. ترس و زور در مقابله با هیولاها بیکاربرد نیستند، اما باید کاملا مسئولانه مورد استفاده قرار گیرند.
دشمنان هیولاهای جهل، استبداد و خفقان اگر میخواهند به سراغ هیولاها بروند، باید که طریق عقل و انصاف را نه تنها در هدف، که در روش نیز فراموش نکنند. پیوستگی بین روش و هدف چنین میطلبد. نمیتوان به روشی بد، نیکی را هدیه دیگران کرد. بسیار کسان بودهاند که هدف نیک داشتهاند، اما چون ابزار نیک نداشتند، همان کردند که قبلا میشد و چه بسا بدتر.
ما افغانها نیز در تاریخ معاصر خود کوششهای بسیاری برای مبارزه با هیولاها داشتهایم. از هیولای استبداد، تا هیولای تنفر قومی، تا هیولای جنگ و خشونت و تا هیولای تعصب و جزماندیشی. تاریخ سیاسی معاصر ما هم تبعیضآمیز بوده و هم ناامنی را در کشور نهادینه کرده است. میتوانیم جنگهای دهه هفتاد و سلطه سیاه طالبان را حکومت مطلقِ منطق هیولایی در کشور تعبیر کنیم، که هر کدام برای جنگ با هیولایی دیگر توجیه میشد: کمونیستها برای مبارزه با بیعدالتی و جهل انقلاب (کودتا) کردند، مجاهدین برای آزادی کشور از سلطه شوروی و دیکتاتوری کمونیسم میجنگید، جنگهای کابل تحت عنوان حمایت از مشارکت همه اقوام و یا دفاع از آنها توجیه میشد و طالبان به بهانه سرکوب شرارتهای مجاهدین قد علم کردند. با این همه در رسیدن به مقصود که عدالت، آزادی و امنیت بود، ناموفق بودهایم. نه تنها ناموفق بودهایم که هر چه بیشتر کوشیدیم، از هدف دورتر شدیم. دلیل آن چیست؟
چنین به نظر میرسد که ناکامی ما نه در نجستن عدالت، آزادی، آگاهی و امنیت بود بلکه در روشی بود که انتخاب کردهایم: تلافیجویی. اهداف اکثراً توجیه پذیر بوده و حتی گاه مقدس شمرده میشدند، اما روشهای رسیدن به اهداف مذکور هیولای تبعیض، فقر و ناامنی را بیش از پیش بر سرنوشت ما حاکم کرده است (فریب است اگر نقش موثر حضور شصتهزار نیروی مسلح خارجی و کمکهای آنان به نیازهای روزمره مردم و تشویق مالی آنان به دموکراسی، حقوق بشر و تکثرگرایی را در آرامش نسبی کشور دست کم بگیریم). از زمانهای گذشته امنیت، اقتدار و پیشرفت کشور در بکارگیری روشهای هیولایی انگاشته میشد: انحصارگرایی قدرت، یک دست کردن جامعه و نفی تکثر اجتماعی. متاسفانه همین پالیسیها توسط نیروهایی که در ابتدا آزادیبخش تلقی میشدند، دنبال شد.
از مصیبتهای افغانستان این است که مخالفان هم به همان اندازه از روشهای خشونتبار، تلافیجویانه و بیثمر سود جستند. انحصار طلبی را با نوع دیگری از انحصارطلبی پاسخ دادند، خشونت را با خشونتی از همان جنس نفی کردند و بیعدالتی را – با استفاده از همان منطق- ناخواسته تایید کردند. شاید در اکثر کشورها پروسه طولانی و سخت مشارکت همگانی در امور کشور با خشونت همراه بوده است، اما این خشونت در حدی بوده که خشونت سابقه را نفی کند و به محض رسیدن به مقصود از عقلانیت سیاسی کار گرفته میشد. حتی در برخی کشورها برای مبارزه با هیولای استعمار، تبعیض و استبداد از روشهای مسالمت آمیز استفاده شده است که بیش از هر جای دیگر به تقویت صلح، دموکراسی و احترام به انسانیت انجامیده است. هند و آفریقای جنوبی دو نمونه مثال زدنیاند که در هر دو کشور جنبش عدم خشونت توانست به تقویت دموکراسی و ایجاد دولتهای ملی بیانجامد.
متاسفانه در کشور ما ارزشهایی مانند عدالت و امنیت با روشهایی ناکارآمد تعقیب شده است. در بسیاری از موارد این کوششها به جای آنکه به رسیدن به آرمانهای اجتماعی کمک کند، به سوء تفاهم بیشتر و تشویق دیگران به خشونت (و سرانجام دور باطل خشونت، تبعیض و فقر) کمک کرده است. از همه مهمتر پس از سی سال کوشش نه تنها همه چیز سوخت و ویران شد که نظام اخلاقی جامعه نیز از هم فروپاشیده است.
اگر به جنگ نژاد پرستی باید رفت، نمیتوان بر عنصر نژاد بیش از آنچه رسیدن به عدالت میطلبد تکیه کرد، در غیر این صورت به تقویت گفتمان نژادپرستی کمک شده است؛ اگر به نبرد جزم اندیشی باید رفت، نمیتوان یک ایدئولوژی را با ایدئولوژی دیگر جایگزین کرد، و گرنه در این صورت خشونت و تحمل ناپذیری همچنان ادامه دارد؛ اگر از ظاهربینی مذهبی به ستوه آمدهایم، باید معناگرایی دینی را جایگزین صورتگرایی نماییم و نه آنکه فکر کنیم تاکید بر مذهب دیگر و یا دیگر تفسیرهای جزماندیشانه از همان مذهب میتواند راهگشا باشد؛ اگر با استبداد و فقدان آزادی مخالفیم، نبایست حق دیگران در بیان آزادانه نظریاتشان را نادیده بگیریم؛ اگر به بهانه حفظ وحدت دهان اندیشه ما را بسته بودند، نباید به همان بهانه دیگران را از بیان افکار بترسانیم؛ و اگر باید خشونت را ریشهکن کرد، نمیتوان از خشونت غیر مسئولانه کارگرفت.
چه بسیار قهرمانانی که در این فرایند به هیولا تبدیل شدهاند؛ کسانی که در اولین روزهای حضور و ظهور قهرمان انگاشته میشدند، با گذر زمان خود به هیولاهای دیگر تبدیل شدند. تاسف بیشتر اینکه برخی از نخبگان ما هنوز هم فکر میکنند که باید باز هم از همان منطق کارگرفت (نگاه کنید به برخی موضعگیریها در فضای واقعی و اینترنتی). اما باید این سخن زیبای فیلسوف آلمانی را به همه کسانی که فکر میکنند در مقابله با بدیها باید تلافیجویانه برخورد کرد، یادآوردی که:
«آنکه با هیولا دست و پنجه نرم میکند باید بپاید که خود درین میانه هیولا نشود. اگر دیری در مغاک چشم بدوزی آن مغاک نیز در چشم میدوزد.» نیچه- فراسوی نیک و بد.

- اوباما: سیاه پوستی در بستر فرهنگ سفید - ۲۰۰۹/۱۰/۰۹
- معنای بدون متن؟! - ۲۰۰۹/۰۵/۲۰
- نظام زن ستیز خانواده در افغانستان(۴) - ۲۰۰۹/۰۴/۲۳
- کدام مقدم است؟ قانون یا فتوا؟ - ۲۰۰۹/۰۴/۲۲
- نظام زن ستیز خانواده در افغانستان(۳) - ۲۰۰۹/۰۴/۱۸
- نظام زن ستیز خانواده در افغانستان (۲) - ۲۰۰۹/۰۴/۱۴
- آیا قانون احوال شخصیه تجدید نظر ناپذیر است؟ - ۲۰۰۹/۰۴/۱۲
- قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان در ترازوی نقد و انصاف - ۲۰۰۹/۰۴/۱۰
- عاری از اخلاق شده ایم - ۲۰۰۹/۰۴/۰۸
- نظام زن ستیز خانواده در افغانستان (۱) - ۲۰۰۹/۰۴/۰۸
- چون به جنگ هیولا می روی… - ۲۰۰۹/۰۲/۲۰
- پلورالیسم فرهنگی؛ مبنایی برای توسعه - ۲۰۰۹/۰۲/۰۹
- نقد دیدگاه سیاسی علامه اقبال؛ عدم امکان همزیستی مسلمان و هندو - ۲۰۰۹/۰۲/۰۵
- عاری از اخلاق شده ایم - ۲۰۰۹/۰۲/۰۲
- اخلاق زدایی از مذهب؛ دستاورد بنیادگرایی در افغانستان - ۲۰۰۹/۰۱/۱۶
- چه کسی پاسخگوی فساد لجام گسیخته است؟ - ۲۰۰۹/۰۱/۱۲
- ضعف های ژورنالیزم افغانی: سطحی نگری و نابردباری - ۲۰۰۹/۰۱/۰۹
- پلورالیسم فرهنگی؛ مبنایی برای توسعه - ۲۰۰۹/۰۱/۰۲
- نامه ارسالی در مورد حمله انترنتی به سایت آرمان - ۲۰۰۸/۱۱/۰۴
- طالبان یا طالبانیسم؛ ریشه مشکلات (۳) - ۲۰۰۸/۱۰/۱۹